سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس برای خدا، بابی از دانش را فرا گیرد تا به مردم بیاموزد، خداوند پاداش هفتاد پیامبر به او بدهد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
یکشنبه 103 اردیبهشت 2 , ساعت 9:57 صبح
یکی از دوستان شهید شاهرخ ضرغام تعریف می‌کند: «شاهرخ قد بلند و چهره خشنی داشت. با این حال صورتش را سیاه کرده و در کمین فرماندهان بعثی می‌نشست.»
یکی از دوستان شهید شاهرخ ضرغام از فرماندهان دوران دفاع مقدس، تعریف می‌کند: «شاهرخ در نفوذ به مناطق دشمن معمولاً بدون سلاح می‌رفت و با سلاح بر می‌گشت. هیبت عجیبی داشت. قدش بلند و قیافه‌اش خشن بود. حتی عراقی‌ها از او می‌ترسیدند.  شب‌ها به همراه چند نفر از نیروهایش میان نخلستان‌ها می‌رفت و مخفی می‌شد. تردد نیروهای دشمن را زیر نظر داشت.در پایان شب و قبل از بازگشت کار عجیبی می‌کرد. می‌گفت: «اسیر گرفتن خوب است؛ اما باید دشمن را ترساند.»با نیروهایش صورت‌های خود را سیاه می‌کردند. آخر شب به سراغ فرماندهان دشمن می‌رفتند. آن‌ها را گرفته و بعد قسمتی از لاله گوش آن‌ها را می‌بریدند و رهایشان می‌کردند. بعد هم بر می‌گشتند.این کار آن‌ها دشمن را به وحشت انداخته بود. سربازان عراقی هر روز فرماندهانی را بین خود می‌دیدند که لاله گوش آن‌ها بریده شده بود. بیشتر افسران عراقی از حضور در منطقه بهمنشیر و آبادان وحشت داشتند.شبی با شاهرخ رفتیم برای شناسایی عراقی‌ها. از یکی از روستاها عقب نشینی کرده بودند. صبح زود وارد روستا شدیم. کسی آن جا نبود. وسط روستا یک دستشویی بود. شاهرخ رفت دستشویی.من کنار دیوار نشسته بودم. یکدفعه دیدم یک سرباز عراقی خیلی بی‌خیال به سمت ما می‌آید. سریع پشت دیوار مخفی شدم. نمی‌توانستم شاهرخ را صدا کنم. سرباز عراقی مقابل دستشویی رسید. با تعجب به دستشویی نگاه می‌کرد. یکدفعه شاهرخ لگدی به در زد. بعد هم فریاد زد و گفت: «وایسا!»سرباز عراقی از ترس اسلحه‌اش را روی زمین انداخت و فرار کرد. ما هم به دنبال او دویدیم. شاهرخ کمی جلوتر او را گرفت. سرباز عراقی که خیلی ترسیده بود، داد می‌زد: «من رو نخور!» من کمی عربی بلد بودم. جلو رفتم و با تعجب گفتم: «نخور؟ یعنی چی؟»

سرباز گفت: «فرمانده ما عکس این آقا رو به ما نشون داده و گفته اون آدم‌خواره. فرمانده‌های ما خیلی ازش می‌ترسند.»شاهرخ خیلی خندید. بعد از آن اسم گروه چریکی خودش را که شامل 40 نفر مثل خودش بودند، گذاشت «آدم‌خوارها».»منبع: کتاب «شناسایی؛ زندگینامه و خاطراتی از 40 سردار شهید اطلاعات ـ عملیات»

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ