سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پرخوری مایه دوری از خداوند است که به سرپیچی کردنها نیرو می بخشد؛ پس شکمهایتان را پر نکنید که نورحکمت در سینه هایتان خاموش می شود [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
سه شنبه 102 خرداد 30 , ساعت 4:12 صبح

همرزم شهید زین الدین می گوید: مهدی چند روز پیش بچه‌دار شده بود. دم سنگر که دیدمش، لبه‌ پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون. گفتم: هان، آقا مهدی خبری رسیده؟ چشم‌هایش برق زد.

نوربالا| رزمنده‌ای که دلش نمی‌خواست عکس فرزندش را ببیند

به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس: مهدی اهل وفا بود. امکان نداشت قولی بدهد یا مسئولیتی را بپذیرد اما لحظه ای به آن وفادار نباشد. چه آن وقت که پای تعهدش به این انقلاب ماند و از رفتن به فرانسه صرف نظر کرد و چه وقتی که به پدرش قول داد مغازه کتابفروشی‌اش را تعطیل نکند و به خاطر همین موضوع از رفتن به دانشگاه صرف نظر کرد. حالا که مهدی زین الدین شده بود فرمانده لشکر و جان تعدادی از جوانان این ملت به تصمیم و عملکردش در جنگ ارتباط داشت، تعهدش خیلی بیشتر از قبل شده بود به همین خاطر از عزیزترین چیزهایش می‌گذشت. یکی از همرزمانش خاطره‌ای را از او اینطور روایت می‌کند: 

چند روز پیش بچه‌دار شده بود. دم سنگر که دیدمش، لبه‌ پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون. گفتم: هان، آقا مهدی خبری رسیده؟ چشم‌هایش برق زد و گفت: «خبر که... راستش عکسش رو فرستادن.»

خیلی دوست داشتم عکس بچه‌اش را ببینم. با عجله گفتم: خب بده، ببینم.

گفت: خودم هنوز ندیدمش. خورد توی ذوقم. قیافه‌ام را که دید، گفت: راستش می‌ترسم؛ می‌ترسم توی این بحبوحه عملیات، اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش. نگاهش کردم. چه می‌توانستم بگویم؟ گفتم: خیلی خب، پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می‌بینم.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ